قسمتی از داستان : دانلود رمان کالیاسا چشمان نفرین شده با عجله به سمت ایستگاه قطار میدویدم. با دست چپم چمدانم را که کمی سنگین بود، دنبال خودم میکشیدم و در همانحال با دست راستم در تلاش بودم بلیتم را از جیب بغلی کوله پشتیام بیرون بکشم.
مأمور قطار آخرین مسافر را سوار کرده بود و میخواست در قطار را ببندد که با دیدن من مجبور شد صبر کند.
بلیت را که کمی پاره شده بود، به دستش دادم.بیحوصله نگاهی سرسری انداخت و پس داد. چمدان را به سختی
از پلهها بالا کشیدم؛ در حالیکه مأمور کوچکترین تلاشی برای کمک به من نکرد.
به زحمت از میان مسافران سرگردان در راهرو، کوپهام را پیدا کردم. در کوپه را که باز کردم، مثل همیشه همهی
سرها به سمتم برگشت. یک زن و دو مرددر کوپه بودند.
خدا را شکر کردم که هیچ خانوادهای در کوپه نیست.
هیچ حوصله سر و صدای بچهها را نداشتم. خوشبختانه صندلیام کنار پنجره افتاد.
سر جایم که نشستم، قطار راه افتاد و من خوشحال از اینکه
همهی درختها و ساختمانها درخلاف جهت من حرکت میکنند، به بیرون خیره شدم.
همیشه از اینکه خلاف جهت حرکت قطار بنشینم، خوشم میآمد.
خودم میکشیدم و در همانحال با دست راستم در تلاش بودم بلیتم را از جیب بغلی کوله پشتیام بیرون بکشم. دانلود رمان
مأمور قطار آخرین مسافر را سوار کرده بود و میخواست
در قطار را ببندد که با دیدن من مجبور شد صبر کند.
بلیت را که کمی پاره شده بود، به دستش دادم.
بیحوصله نگاهی سرسری انداخت و پس داد.
چمدان را به سختی از پلهها بالا کشیدم؛
در حالیکه مأمور کوچکترین تلاشی برای کمک به من نکرد.
به زحمت از میان مسافران سرگردان در راهرو،
کوپهام را پیدا کردم. در کوپه را که رمان
برای مشاهده لینک دانلود رمان از طریق فرم زیر عضو سابت شوید
بعد از عضویت لینک دانلود نمایش داده میشود
با عضویت در سایت میتوانید از خدمات انجمن سایت نیز استفاده کنید
رمانک قطار ,دانلود ,رمان ,کوپه ,مأمور ,بود، ,دانلود رمان ,سرسری انداخت ,پلهها بالا ,نگاهی سرسری ,بیحوصله نگاهی ,بیحوصله نگاهی سرسری ,نگاهی سرسری منبع
درباره این سایت